بی هیچی

ساخت وبلاگ

هر چیتلاش میکنم تو این روزا چیزی ننویسم انگار نمیشه...توروزای سخت نوشتن برام سخت میشه...این دومین باریه که روزای سخت اینطور دارن چیره میشن روی زندگیم...هر وقت سایه ی مرگ و رو سر زندگیم واضح تر میبینم نوشتنهای تو اون دوران نوشتنهای وصیت بار و پیش از مرگ میدونم و باهاشون حال خوبی ندارم ولی این بار دیگه فکر کردم بحرانها انقدر پی در پی بودن که خوبه که بنویسم ازشون اگه حتی این نوشته به ترسناکی اخرین نوشته زندگیم باشه...همین جور که مینویسم با زیرصدای تلفنی حرف زدن مهسا با دوستش و صدای بارانی که میگن احتمال سیل اسا بودنش خیلی زیاده و صدای شجریانی که چند روز پیش خبر کذب مرگش هم پخش شد.جهان اطراف ما پر شده از صداها و نوشته های غم انگیز.بیماری جدیدی که به سرعت شیوع پیدا میکنه و کرونا ست اسمش واقعا درد امور شده ..تصور این که از راه دست بیماری مرگباری بگیریم که شباهت زیادی به سرماخوردگی داره واقعا هم عجیبه هم ناراحت کننده...ما این روزها توی خونه های خودمون تقریبا زندانی شدیم و خودمون سعی میکنیم از خونه ها نریم بیرون و چی کشنده تر از این که توی خونه های خودمون بپوسیم و بمیریم...زندانی های سیاسی مون رو تو همین روزهای بحرانی محکوم به اعدام میکنن در حایلیکه جلوی چشممون دزدهای سلامت مردم رو میبینیم که با هزینه های گزاف چند برابری ماسک های هزار تومانی رو میفروشن  و کک کسی نمیگزه...این روزهابی هیچ اتعاره ای ...بی هیچ حرفی ...بی هیچی ...غم انگیزند...

حرف های ممنوعه...
ما را در سایت حرف های ممنوعه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahboobeab00a بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 21:06