عشق...آزادی...اندوه

ساخت وبلاگ
دیگه واقعا احساس شادی در من مرده انگار...واقعی ترش این که اصلا احساس در من مرده...اشک دیگه برام نمونده...کلی گریه...دو ماه گریه...هر روز..اینا چیه؟حالم خوب نیست...هیچ کس کمکم نمیکنه..میخوام از دانشگاه انصراف بدم..خسته ام...خودمو واقعا گم کردم...من دیگه ،من نیستم...هیچی درست نمیشه...هیچی سر جاش نیست...همه چیز غم انگیز و دلهره آوره...میخوام برم...میخوام این شرایط و تغیر بدم...میخوام تمومش کنم...میخوام متوقفش کنم...حس پیری میکنم...انگار خیلی دیر شده باشه...انگار همه چیز از دست رفته باشه...تنها کورسوی امیدم با این که خودش نمیدونه ،با این که همش انکار میکنه....مامانمه...این همه که دوستش دارم...این همه که اذیتش میکنم...اون مهم ترین عامل موندن منه...اون اگه ولم کنه دیگه هیچی بام نمیمونه...اون تنها مورد ارامش بخش منه...تنها عامل برگشتنم به خونه..واقعا اون هست که من هستم...اون نباشه میرم...میمیرم...این حس اگه عشق نیست پس چیه؟

آزاد نیستم...آزادی م رو انگار کشتن...انگار مجبورم کردن یه عمر با زجر ادامه بدم...نمیخوام...دیگه نمیخوام این وضعیت رو..میخوام آزاد شم...میخوام تموم شه...خسته ام...دلزده ام...کلافه ام...تموم نمیشه...چرا تموم نمیشه..

اندوه بد نیست ...اندوه قشنگه...ما اندوهگین ها دنیای زیبایی داریم...اما اندوه زشت بده...اونجایی که اندوه تو رو افسرده میکنه...اونجا که تورو خبیث میکنه...اونجا که دلزده و کرختت میکنه...اونجا که آزادی ت رو محدود میکه...اینجوری بد میشه...اندوه وگرنه قشنگه خودش...من دوستش دارم...

حرف های ممنوعه...
ما را در سایت حرف های ممنوعه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahboobeab00a بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 25 بهمن 1397 ساعت: 7:26