بشینی ببینی باید چی بنویسی بعد یه سال و اندی...

ساخت وبلاگ
آخ که چه دلزده و خسته وآشفته ام ...وقتی یه آرزویی تو دلت داری با تموم قلبت امیدواری انگاری...هیچی ناراحتت نمیکنه...هر چیز ناراحت کننده ای قوی تر و سخت ترت میکنه...آخ که عجب انرژی ای داره امید...

ولی وای به روزی که تو ببینی اون همه امیدت نتیجه نداد...دلخواهت اتفاق نیفتاد...هیچی مطابق میلت نشد..وتو موندی و کلی چیزا که در راه امیدت و امیدواریت صرف کرده بودی...یه چیزی شبیه این روزای من...حالم خوب نیست...و نمیشه...از بیست شهریور که امیدواری سه چهار سالم یا بیشتر حتی... تخریب شد تا امروز و احتمالا آینده هایی که دیگه خیلی با امید رسیدن به اون آرزو سخت جانی نمیکنم و نمیدونم میرسم یا نه  حالم خرابه...از بیست شهریور تا الان و از الان تا همیشه...میدونی قبول نشدن تو دانشگاه تهران دغدغه ی اصلی نیستا دغدغه اصلی نرسیدنه...نرسیدی..از دست دادی و نرسیدی..تحمل کردی و نرسیدی...غمگین و دل زده ام...واسه تمام اونچه که امروز ندارم...از گریه خسته ام...اما گریه نیاز منه...تنها راه منه...تنها مامن منه ...نوشتن و گریه کردن...جزء شخصیتم شدن ...من بدون اونا دیگه نمیتونم،من باشم...دیگ هیچ تصوری برای آینده نمیتونم داشته باشم...حس میکنم هر تصویری  میتونه در عرض فقط چند ثانبه تخریب شه  و همه چیز جور دیگه ای بشه...ما تو هیچی دخالتی نداریم...تقدیر برای  ما رقم میزنه...

این روزها که این تنها خط فکری منه...

نوشتن تو ین وبلاگ بعد از یک سال رو اصلا پیشبینی نمیکردم...فکر نمیکردم زندگیم اینهمه بی تغیر بمونه که تو وبلاگم بازم بنویسم...ولی زندگیم بی تغییر موند..هیچ چیز جدیدی رخ نداد و نداده و ...

ما از آینده نا آگاهیم...

حرف های ممنوعه...
ما را در سایت حرف های ممنوعه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahboobeab00a بازدید : 189 تاريخ : پنجشنبه 25 بهمن 1397 ساعت: 7:26